شیخ حسنعلی نخودکی عالم و عارف بزرگ شیعه

از پیدایش جهان تا ظهور امام زمان عج الله

شیخ حسنعلی نخودکی عالم و عارف بزرگ شیعه

۸۲۸ بازديد


 

شیخ حسنعلی، فرزند علی اکبر مقدادی اصفهانی معروف به نخودکی اصفهانی، فقیه، عارف، زاهد و صاحب کرامات فراوان، در سال 1279 در نیمه ماه ذی‌‌القعده، در خانواده‌‌ای متدین و متقی چشم به جهان گشود.

پدرش، مرحوم ملا علی اکبر، مردی متقی و پرهیزگار و معاشر و دوستدار اهل علم و ملازم مردان حق و عارفان بزرگی همچون حاج محمدصادق تخت پولادی بود. او بر اثر مشاهده کراماتی از حاج محمد صادق در مورد همسرش و افزایش شیر در سینه او، تا آخر عمرش از ارادتمندان ویژه مرحوم حاجی محمد صادق گردید و مدت 22 سال در خدمت او بود و شب‌های دوشنبه و جمعه نزد او می‌‌رفت و در تخت پولاد با او به عبادت و ریاضت می‌‌پرداخت.

پدر حسنعلی، نیمی از آنچه، از راه کسب و کار به دست می‌‌آورد، در اختیار حاج محمدصادق می‌گذاشت و به همراه او به فقرا و مستمندان کمک می‌رساند.

از دیگر افتخارات ملا علی اکبرـ پدر مرحوم شیخ حسنعلی ـ که بعدها آن فرزند خلف و صالح با عشق و علاقه آن را دنبال کرد، خدمت به سادات و فرزندان حضرت زهرا ـ علیهاالسلام ـ بود.

مرحوم ملا علی‌اکبر، در تربیت و پرورش فرزندش، نهایت دقت و تلاش را به عمل آورد.

وی فرزندش را از همان کودکی در هر سحرگاه که خود برای عبادت و شب زنده‌داری بر می‌خاست، بیدار می‌کرد تا او لذت مناجات، نماز، دعا و راز و نیاز را از همان سال‌های کودکی بچشد و ذکر و یاد خدا، شیره جانش شود.

این پدر شایسته، فرزندش را از هفت سالگی نزد حاج محمد صادق تخت پولادی که دارای نفسی گرم بود، برد و تربیت و تهذیب وی را به او واگذار کرد. مرحوم حاج شیخ حسنعلی تا یازده سالگی که استادش وفات یافت، در خدمت او بود.

فرزند مرحوم شیخ حسنعلی در این باره می‌نویسد: «پدرم از همان کودکی زیر نظر حاجی به نماز و روزه و انجام مستحبات و نوافل شب و عبادت پرداخت و تا یازده سالگی که فوت آن مرد بزرگ اتفاق افتاد، پیوسته مورد لطف و مرحمت خاص مرشد و استاد خود بود...».

سیر و سلوک عرفانی

شیخ حسنعلی اصفهانی، سیر انفسی و تهذیب روح و روان را از همان کودکی و به همت پدر خویش آغاز کرد، پدرش، ملا علی اکبر، حسنعلی را از همان کودکی در هر سحرگاه بیدار و او را به نماز، دعا، راز و نیاز و یاد خدا آشنا می‌کرد.

وی تا یازده سالگی در خدمت حاجی محمد صادق تخت پولادی بود و از او دستور می‌گرفت.

آن مرد خدا، او را به نماز، روزه و انجام مستحبات و نوافل شب آشنا نمود. حسنعلی به پیروی از استادش در تخت پولاد و کوههای اطراف اصفهان به ریاضت پرداخت.

او بیشتر شبها تا صبح بیدار می‌ماند و از پانزده سالگی تا پایان عمر پر برکتش، هر ساله ماه رجب و شعبان و رمضان و ایام البیض هر ماه را روزه‌دار بود.

وی در شهرضا با عارفی دلسوخته، به نام «سید جعفر حسینی قزوینی» ملاقات کرد و با دیدن کرامات معنوی آن مرد خدا، شیفته او شد.

در این ملاقات، آن عارف بزرگ از باطن او خبر داد و گفت: نه روز است که چیزی نخورده‌‌ای؛ جز با آب روزه نگشوده‌‌ای؛ ولی در ریاضت هنوز ناقصی؛ زیرا که اثر گرسنگی در رخسارت هویدا و ظاهر گشته و آن را شکسته و فرسوده کرده است؛ در حالی که مرد کامل از چهل روز گرسنگی نیز چهره‌‌اش شکسته نمی‌شود.

سومین شخصی که در تکوین شخصیت عرفانی شیخ حسنعلی تاثیر داشته است، مرحوم حاج سید مرتضی کشمیری بوده است که حسنعلی در شهر نجف اشرف در مدرسه بخارائیها با او آشنا شد و بعد از آن تحت تعلیمات و دستورات او قرار گرفت.

شیوه عرفانی شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی

بدانید که مدار و معیار امر و طریقه ما بر سه چیز است؛ شب زنده‌‌داری، لقمه حلال و توجه به نماز، به ویژه نماز اول وقت و حضور قلب در آن».

 

آگاهی از باطن

آقا شیخ مختار روحانی نقل کرد:

« یک روز زنی سیده و فقیر از من تقاضای چادر مقنعه ای کرد. گفتم: اکنون چیزی ندارم که با آن حاجت تو را روا کنم.

اتفاقاً همان روز خدمت شیخ حسنعلی رسیدم و عرض حاجت کردم. چون می خواستم از محضرش بیرون آیم، وجهی به من مرحمت کردند و گفتند:

« این پول را برای آن بانوی سیده، چادر و مقنعه بخر. »

به علاوه، یک تومان دیگر و یک قبض حواله یک من برنج هم دادند که به آن زن برسانم. در شگفت بودم که حاج شیخ از کجا مطلّع شدند که چنین بانوئی از من درخواست چادر و مقنعه کرده است؟

از خدمت او برخاستم، اما به فکرم گذشت که فعلاً یک تومان پول و آن قبض برنج را به آن زن نمیدهم و پس از مدتی به او تحویل خواهم داد، اما ناگهان صدای حاج شیخ بلند شد که فرمود: « هر چه گفتم انجام بده و دخالتی در کار مکن

خاطرات وکرامات
کرامت، واژه ای که برای دوست و ولیّ خدا اهمیتی ندارد و اگر نبود امر هدایت خلق و امر خداوند، شاید ایشان هرگز به آن توجهی هم نمی کردند و تو ای مخاطب گرامی، مپندار که این کرامات در چشم اولیاء خدا ذره ای می ارزد، بلکه ایشان جز خدا هدفی ندارند و اگر چند موردی هم از ایشان خوارق عادت شنیدی،بدان که اطاعت امر کرده اند و یا حواله ای از معصومی را اجرا نموده اند.
لذا نقل کرامات از جناب شیخ حسنعلی نخودکی بیش از سایر اولیاء می باشد که بیش از صد مورد از آن در کتاب نشان از بی نشانها(ج۱وج۲)آمده است.این بدین دلیل است که ایشان باب حضرت علیّ بن موسی الرضا (علیه السلام)در مشهد مقدس بودند و اکثر این کرامات نیز حواله ی حاجات زائران حضرت بود که حضرت به ایشان می سپردند.چرا که مقام خود حضرت رضا(علیه السلام)فوق بروز این قبیل خوارق است، از جمله شفا و گره گشایی و…و شاید اگر نبود مأموریت جناب شیخ از حضرت رضا(علیه السلام)، ده مورد نیز از جناب شیخ به ما نمی رسید و ایشان نیز چون سایر عرفا در گمنامی می ماندند.شخصی از یکی از اولیاء پرسید:
چرا جناب شیخ حسنعلی نخودکی این قدر اهل ریاضت بودند؟در حالی که طی منازل،آن هم برای عارفی بدین عظمت نیازی به این ریاضات نداشت؟
در پاسخ فرمود:((جناب شیخ به جایِ، و برای عالم سلوک می نمود. حتی برای آسانی طی منازل برخی سالکان طریق حق، ایشان جور می کشیدند و ریاضت عالم را به دوش حمل داشتند.))
و چون داستانهای این کرامات بسیار زیاد اند،ما در اینجا به آوردن اندکی کفایت کرده و از آوردن ما بقی خودداری می نماییم.امید است همین چند مورد دلیلی باشد بر عظمت مقام عارفان بالله در مذهب تشیع

 

خدمت به خلق

فرزند ایشان نقل می کند :پدرم ، در کلیه ساعات روز و شب، برای رفع حوائج حاجتمندان و درماندگان؛ آماده بودند.روزی عرضه داشتم: خوبست برای مراجعه مردم وقتی مقرر شود.پاسخ داد: پسرم، « لیس عند ربّنا صباح و لا مساء»: آن کس که برای رضای خدا، به خلق خدمت می کند، نباید که وقتی معین کند.پدرم در ابتدای شبها پس از انجام فریضه، به نگارش پاسخ نامه ها و انجام خواسته های مراجعان مشغول و سپس مدتی به مطالعه می پرداخت. از نیمه های شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذکر و نوافل و تعقیبات سرگرم بودند. پس از طلوع خورشید اندکی استراحت می‌کرد و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهیه و ساخت دارو برای بیماران می‌نشست و بالاخره عصرها برای تدریس به مدرسه میرفت و پس از آن نیز به پاسخگوئی و رفع نیازمندی محتاجان و گرفتاران مشغول بود و در تمام سال به تفاوت ایام و اختلاف احوال پس از طلوع آفتاب و یا ساعتی بعد از ظهر، استراحتی کوتاه می‌کرد

این چه توبه ای است؟

سیدی از خانواده محترمین مشهد نقل می کرد:

« نزدیک چهارده سال بود که از مشهد به تهران رفته بودم. در سنه 1317 برای زیارت به مشهد مراجعت کردم و همشیره ام، امانتی به من سپرد که در مشهد به مرحوم حاج شیخ حسنعلی برسانم.

در همان نخستین روز ورود به مشهد به قریه « نخودک» رفتم و امانت را در خانه مرحوم شیخ دادم و گفتم که اگر فرمایشی نیست، به شهر بازگردم. حاج شیخ پیغام دادند که داخل خانه بروم.

پیش خود اندیشیدم که من مردی آلوده به گناهم و قابلیت محضر آن مرد بزرگ را ندارم و از ملاقات با ایشان خجل بودم و به همین سبب گفتم: من کاری ندارم اگر ایشان را فرمایشی نیست، بازگردم.

این بار هم قاصدی از طرف ایشان بیرون آمد و گفت: شیخ می فرماید: ما را با تو کاری هست، داخل شو.

من پنداشتم که جناب شیخ مرا با برادرم که در خدمت ایشان رفت و آمدی داشت، اشتباه کرده اند، اما چون به خدمت رفتم مرا نام بردند و از من و برادرم احوالپرسی کردند و آنوقت دریافتم که ایشان اشتباه نکرده اند. سپس به من فرمودند:

« فلانی، اگر بی عاری های جهان را تقسیم می کردند، بیش از این سهم تو نمیشد، دیگر باید که از معصیت و گناه توبه کنی، چرا در نماز خود کاهلی کرده ای؟ باید که از این پس در این کار اهتمام کنی. »

بی درنگ پذیرفتم و پس از آن فرمودند:

« باید که از شرب خمر احتراز جوئی. »

این را نیز در باطن خود قبول کردم که دیگر گرد این کار نگردم. آنگاه فرمودند:

« باید که از زنهای بدکاره چشم بپوشی. »

اما از فرط آلودگی و علاقه ای که به این عمل زشت داشتم نتوانستم بپذیرم که از آن عمل نیز اجتناب خواهم کرد و پیش خود اندیشیدم که با متعه کردن آنان، مشکل این معصیت را حل خواهم کرد.

اما ناگهان جناب شیخ فرمودند:

« زنهای بد کاره رعایت عِدّه نمی کنند و به این سبب متعه کردن آنان هم رفع اشکال نمی کند. باید صرفنظر کنی و به شهر باز گرد و غسل توبه کن و به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شو بلیط مراجعت به تهران را همین امروز تهیه کن که فردا عصر بازگردی و در گاراژ دو اتوبوس آماده رفتن به تهران است، با نخستین اتوبوس که نو و تازه است مرو و با اتوبوس دیگر که اندکی کهنه تر است حرکت کن. »

عرض کردم: من چهارده سال است که از مشهد دورم. اینک یک روز بیش نیست که آمده ام و هنوز موفق به دیدار خویشان و آشنایان هم نگردیده ام. فرمودند:

« صلاح تو در اینست که بازگردی و فردا عصر در شهر نزد من بیا تا به تو دستوری دهم و پس از آن به تهران باز گرد. »

خواهی نخواهی طبق دستور شیخ عمل کردم و فردای آنروز به خدمتش رفتم و دستوری فرمودند و غروب همانروز با اتوبوس دوم به جانب تهران حرکت کردم. اما چهار فرسنگ از سبزوار نگذشته بودیم که ناگهان دیدم اتوبوس اول چپ شده و مسافرین و سرنشینان آن خون آلوده و مجروح شده اند.

چند تن از آنان را با اتوبوس ما به بیمارستان سبزوار رسانیدند. آنوقت دانستم که سّر دستور جناب شیخ در حرکت با اتوبوس دوم این بوده است. اما چون به تهران رسیدم، ملاقات دوستان پیشین دست داد.

مرا با خود به کافه ای در میدان توپخانه بردند و نیمه شب مست و لایعقل از آنجا بیرون آمدم. چون به زنی دسترسی نبود، ناچار پسر هرزه ای را با خود به خانه بردم، لیکن از فرط مستی بی آنکه عمل خلافی از من سر بزند، لباس پوشیده روی تخت دراز کشیدم، اما هنوز خوابم نبرده بود که ناگهان مرحوم حاج شیخ را دیدم که بر بالین من ایستاده اند و می فرمایند:

« ابوالقاسم، خجالت نمی کشی؟ حیا نمی کنی، مگر تو توبه نکرده بودی، به همین زودی توبه شکستی؟ و می خواهی گناهی بدتر از زنا مرتکب شوی؟ »

از این گفته ها به خود آمدم و چشمهای خود را مالیدم که شاید خواب آلوده و مستم و این منظره در جلوی چشمم تجلی کرده است، لیکن دیدم خواب آلودگی نیست و به حقیقت حاج شیخ بر بالینم ایستاده اند و سخت بر من می تازند.

من از شدت ترس، سراپا لرزان بودم، اما پس از چند لحظه حاج شیخ در را محکم به هم کوفتند و خارج شدند، به طوری که آن پسرک از صدای درب که در ساختمان پیچیده بود از خواب پرید و پرسید چه خبر شده؟

گفتم: دزد آمده است، برخیز و زود از این خانه برو که ممکن است خطری برای تو پیش آید. خلاصه دو ساعت پس از نیمه شب بود که پسر را به درب خانه آوردم و درشکه ای را که می گذشت صدا کردم و اجرتی دادم تا او را به میدان توپخانه برساند و وجهی هم به آن پسر بخشیدم ولی تا بامداد خواب به چشمم راه نیافت.

سالی از این ماجرا گذشت و من دیگر در این مدت بدنبال عملی نرفتم تا آنکه در یکی از شبهای زمستان، بانوی بیوه ای که با من ارتباط داشت، به اصرار از من دعوت کرد تا به خانه اش بروم، ولی چون آخر شب لباسهای خود را بیرون کردم تا برای خواب آماده شوم، باز ناگهان حاج شیخ را دیدم کنار تخت ایستاده اند و می فرمایند سید حیا نمی کنی، این چه توبه ای بود که تو کردی؟

با دیدن این منظره از جای خود برخاستم و با لباس زیرین از خانه خارج شدم و چنان پریشانحال بودم که آن زن پنداشته بود که مرا جنونی عارض گردیده است.

باری، به همان حال به خانه بازگشتم و از دیوار به داخل منزل رفتم و پس از چند روز لباسهایم را برایم آوردند. و باز پس از مدتی چند تن از دوستان مرا با اتومبیل به کرج بردند.

در میان ایشان زنی هم دیده می شد. قبل از رفتن به آنها گفتم مرا با خود نبرید که موجب مشکلاتی خواهد گردید. در نیمه راه اتومبیل چپ شد و آسیب دید. من از آنان جدا شدم.

پس از چند سال یک شب در خیابان با زنی مواجه شدم و او را به خانه بردم، اما چون زن به خانه من آمد تبی شدید او را فرا گرفت و حالش چنان وخیم شد که دست به دعا برداشتم که خداوندا این زن در اینجا تلف نشود.

من دیگر گرد چنین کارها نخواهم گشت و چون صبح شد، حال آن زن بهبود یافت. وجهی به او دادم و جوابش کردم و به همین ترتیب دیگر گرد اینگونه هرزگی ها نگردیدم، ولی گاهگاه دمی به خمره می زدم. تا بامداد یکروز تابستان، زنگ در صدا کرد، من با ناراحتی از بستر استراحت برخاستم و به پندار اینکه رفتگر محله است خواستم به او اعتراض کنم.

اما چون در را گشودم کسی را در لباس رفتگران دیدم که پیش از آنکه مجال سخن گفتن به من بدهد گفت: آقا سید تو که دعوی داری به حاج شیخ حسنعلی اصفهانی ارادت می ورزی، چرا گرد این چنین اعمال خلاف می گردی و خطاها و گناهان مرا یک یک برمی شمرد.

من در این حیرت بودم که چگونه و از چه طریق این مرد ناشناس از اعمال پنهانی من آگاهی دارد. چون سخنانش پایان یافت، گفت: پس دیگر منتظر گوشمال باش تا آدم شوی و چند قدمی دور شد و ناگهان از چشمم ناپدید گردید.

هرچه به این طرف و آن طرف خیابان که در آن بامداد خلوت بود، نگریستم، کسی را ندیدم. از عطار جنب منزل پرسیدم که این مرد را با این کیفیت ندیدی؟ او هم اظهار بی اطلاعی کرد. اما چند روزی نگذشته بود که گرفتاریهایی برای من آغاز شد و مجبور گردیدم که چند ماهی از تهران خارج شوم و این توفیقی بود که مرا از ارتکاب گناه نگاه می داشت و به همین سبب رفته رفته در من روشنی و صفایی پدید می آمد.

روزی به آن مرد بزرگ نامه ای نوشتم که با اینهمه آلودگی که دارم و با این گناهان و معاصی، در درگاه حضرت باریتعالی چه حالی خواهم داشت و چگونه در من می نگرد؟

در پاسخ برای من مرقوم فرمودند:

« آلایشی به دامنت ار هست باک نیست

زیرا ز اصل پاکی و از نسل حیدری »

تأثیر نفس شیخ

شیخ عبدالرزاق کتابفروش نقل می کند:

« عصر یکروز، جناب شیخ در حجره فوقانی یکی از مدارس مشهد مشغول تدریس بودند که ناگهان عقربی یکی از طلاب را نیش زد و فریاد وی از درد برخاست.

حاج شیخ به او فرمودند: چه شده؟ گفت: می سوزم، می سوزم. حاج شیخ فرمودند: خوب نسوز، و بلافاصله درد و سوزش وی ساکت شد.

پس از نیمساعت، او را دیدم که مشغول کشیدن قلیان بود، گفتم: دردت تمام شد؟ گفت: به مجرد آنکه حاج شیخ فرمودند: نسوز؛ دردم بکلی مرتفع گردید.

تو بخور، او مداوا میشود!

پاسبانی می گفت:

« همسر من مدتها کسالت داشت و سرانجام قریب شش ماه بود که به طور کلی بستری شده بود و قادر به حرکت نبود. بنا به توصیه دوستان خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رفتم و از کسالت همسرم به ایشان شکوه کردم.

خرمایی مرحمت کردند و فرمودند: بخور. عرض کردم: عیالم مریض است. فرمودند: تو خرما را بخور او بهبود می یابد. در دلم گذشت که شاید از بهبود همسرم مأیوس هستند ولی نخواسته اند که مرا ناامید بازگردانند.

باری به منزل مراجعت و دقّ الباب کردم، با کمال تعجب، همسر بیمارم در حالیکه جارویی در دست داشت، در خانه را بر روی من گشود. پرسیدم: چه شد که از جای خود برخاستی؟

گفت: ساعتی پیش در بستر افتاده بودم، ناگهان دیدم مثل آنکه چیز سنگینی از روی من برداشته شد. احساس کردم شفا یافته ام، برخاستم و به نظافت منزل مشغول شدم.

پاسبان می گفت: درست در همان ساعت که من خرمای مرحمتی حاج شیخ را خوردم، همسرم شفا یافته بود

مستجاب الدعوه

آیت‌الله العظمی مرعشی‌نجفی در کتاب «المسلسلات فی الاجازات» می‌نویسد: “او در بین مردم به مستجاب‌الدعوه‌بودن شناخته شده بود و بسیاری از حاجت‌مندان و بیماران به او پناه‌ می‌بردند؛ پس او برای آنها دعا می‌کرد یا برای آنها دعاها و حرزهایی می‌نوشت و به این وسیله، گرفتاری آنها برطرف می‌شد و بیماران آنها شفا می‌یافتند و با این وجود، در کمال تواضع و فروتنی بود و هیچ ادعایی نداشت و نمونه بارز زاهدانی بود که تنها به خدا توجه دارند و از امور دنیوی دور هستند.

 

*حکایتی از مرحوم شیخ حسینعلی نخودکی

به سند معتبر از بعضی علمای مشهد که با ابوی ما دوست و رفیق بودند، شنیده‌ام که مرحوم شیخ حسینعلی نخودکی یک بار در این قبرستانی که حالا یک گنبد سبزی از آن باقی مانده، ولی قبلاً قبرستان وسیعی بوده، با بعضی از افراد عبور می‌کردند که به همراهان خود فرموده بودند: گوش کنید، ببیند از این قبر چه چیزی می‌شنوید. همراهان ایشان این کار را کرده و شنیده‌ بودند که آن شخصی که در قبر است، می‌گوید: یک بسته سبزی سه شاهی، یک بسته سبزی سه شاهی، مرتب این حرف را تکرار می‌کرد، ایشان فرموده بودند: این یک آقای سبزی فروشی بوده که سبزی‌هایش را برمی‌داشته و دور می‌زده و سبزی‌فروشی می‌کرده و همه‌ فکر و ذهنش در دنیا همین بوده؛ حالا آنجا هم همین‌طور است که یک بسته سبزی سه شاهی

 

غرق در عبادت

یکی از خدام حرم مطهر علی بن موسی الرضا ( علیه السلام )، می‏گوید: یک شب برای بستن درب پشت بام حرم از پله‏ها بالا رفتم. مرحوم حاج شیخ حسنعلی را بالای بام و در کنار گنبد مشغول نماز و در حال رکوع دیدم. رکوعش طولانی شد. چند بار رفتم و برگشتم؛ ولی او همچنان در حال رکوع بود. طبق دستور سپس درب پشت بام را بستم و پایین آمدم و به خانه رفتم. آن شب برف سنگینی بارید. هنگام سحر به حرم برگشتم. نگران جناب شیخ بودم و با عجله از پله‏های بام بالا رفتم ، دیدم شیخ حسنعلی در همان رکوع آغاز شب است و پشت ایشان با سطح برف برابر است

 

دستورالعمل‌های اخلاقی

شیخ حسنعلی اصفهانی، با این كه در كمال تواضع و فروتنی، پیوسته از دادن دستور العمل به صورت مستقیم پرهیز می كرد، ولی به گفته خودش، گاهی از جهت وظیفه و نبود دیگران، آن هم برای نزدیكانی چون فرزندش و یا سادات ـ به علت احترامی كه برای آنها قائل بود ـ خواسته آنان را اجابت می كرد و توصیه ای می فرمود كه به برخی از آنها اشاره می كنیم:

در جواب نامه های یكی از سادات دزفول می نویسد:

«مكرر به شما عرض شد كه این عرایض بنده از من نیست؛ بلكه از شخص بزرگی است كه به نیت او می گویم:

1. پیامبری در مناجات عرض كرد: رب این الطریق الیك؛ یعنی پروردگارا! ره به سوی تو كدام است؟ خطاب رسید: دع نفسك و تعال؛ یعنی نفس خویش را رها كن و بیا.

2. از اوایل تكلیف كه مامور به صوم ایام البیض و قرائت آیه «قل انما» شدم و در این سه روز سه هزار مرتبه بر این قلب قاسی آیه «فمن كان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا» قرائت می شد، تاكنون هوای ملاقات از سر حقیر بیرون نرفته، باید ترك دنیاداری نمود لعل الله یحدث بعد ذلك امرا.

3. تا آنجا كه می توانید در امر نماز اول وقت و حضور قلب در نماز و تلاوت چند آیه از قرآن با تدبر در معانی آن در سحرها مداومت نمایید.

4. عمده نظر در دو مطلب است؛ یكی غذای حلال، دوم توجه به نماز و اصلاح آن، اگر این دو درست باشد، باقی درست است.

5. عمده هم حقیر، اصلاح قلب است و ذكر یا حی یا قیوم سحرگاه، برای همین است.

6. بین الطلوعین را به چهار قسمت تقسیم كنید؛ یكی اذكار و تسبیح، دیگری ادعیه، سوم قرائت قرآن و بالاخره فكری در اعمال روز گذشته. اگر موفق به طاعتی بوده اید، شكر كنید و اگر خدای ناكرده ابتلا به معصیتی یافته‌اید، استغفار كنید.

7. دیگر آنكه هر روز صدقه دهید ولو به وجه مختصر.

8. شبها قدری در بی اعتباری دنیا و انقلاب آن فكر كنید و ملاحظه كنید كه دنیا با اهل دنیا چگونه سلوك می كند.

9. امر بفرمایید به تدبر و تفكر در آیات آخر سوره مباركه فرقان كه با این آیه شروع می شود؛ «و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما»؛ ببینید كه خداوند اشخاص را كه به خود نسبت داده است، صفاتشان را چگونه بیان می كند.

10. هر قدر بتوانید، خود را به آداب مودب نمایید.

11. به هر نحوی كه باشد، وصیت خدا و پیامبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ و ائمه ـ علیهم السلام ـ و مشایخ كرام را كه تقوی باشد، از دست ندهید.

12. همانطور كه مسایل طهارت و شكیات و سهویات و قرائت باید پیش اهلش درست شود، عقاید نیز به طریق اولی چنین است».

استادان حسنعلی نخودکی اصفهانی

1. مرحوم حاجی محمد صادق تخت پولادی خاتون آبادی.

2. آخوند ملا محمد كاشی.

3. جهانگیر خان قشقایی.

4. حاجی سید سینا.

5. حاج سید مرتضی كشمیری.

6. حاجی سید محمد طباطبایی فشاركی.

7. ملا اسماعیل قره‌باغی.

8. حاج محمد علی فاضل.

9. آقا میر سید علی حائری یزدی.

10. حاجی آقا حسین قمی.

11. آقا سید عبدالرحمن مدرس.

12. آقا سید جعفر حسینی قزوینی.

13. مرحوم حاج میرزا جعفر طبیب.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.